برای آشتی دهی شناخت علمی و شناخت باطنی الگوی زبانی نیاز است) قسمت دوم(
نویسنده : مهرالرلدین مشید نویسنده : مهرالرلدین مشید

از سویی هم تاثیر گذاری عرفان را در تغزل نمی توان انکار  کرد ؛ بویژه زمانیکه شاعر به انتزاع مفاهیم می پردازد و با درک و آمیزش واقعیت های عینی در ذهنش به انتزاع مفاهیم پرداخته و با مددگیری از حافظه ، انقلاب در تفکر و سر بر آسمان کشیدن توسن خیالش در فضای الهام و به کارگیری ابتکار شاعرانه به گزینش واژهها می پردازد . در بستر چنین گزینشی است که واژهها سر بر آسمان نهاده و به گونۀ ناخود آگاه شاعر را به جهان عرفان پیوند میدهد . پیوندی که او را با شربی دمادم از سرچشمه های سرشار معرفت وعرفان به کهکشانهای شناخت باطنی سیر میدهد و به مقامی قرار میگیردکه به قول ومولانی بزرگ : " آنچه اندر وهم ناید آن شود " . در این مقام اشتسنایی است که کوزه یی برای پذیرش آب بحری گنجایی پیدا میکند

چنانکه مولانای روم می گوید

؛ گر چه گنجایی بحر در کوزه بحث های زیادی کلامی ، عرفانی و فلسفی را بر انگیخته است و بویژه با وارد شدن مضمون حادث و قدیم پیرامون آیات الهی بحث های پیچیده ییرا میان فرقه های کلامی اشاعره و معتزله بوجود آورد که حتی تا امروز به نحوی میان دانشمندان ادامه دارد . 

اشاعره چون هرگونه فعل و عمل حادثی را مستلزم تغييری در ذات میدانستند ، نمی توانستند آن را به خدا نسبت دهند ؛ اما معتزله تلقی ديگری از ''نزول''وحی داشتند  و قرآن را امر حادث می دانستند و استدلال می كردند که قرآن در تاریخ و جغرافیا و زمان و مکان خاصی نازل شده است ؛  اما بحث مطلق و محدود بودن قرآن به مثابۀ  گنجاندن بحر در كوزه از جمله موضوعات مهمتر از حادث بودن و قدیم بودن قرآن است  که در در اين ميانه يا بشر بايد '' رنگ خدا''یی  به خود بگيرد يا خدا بايد به رنگ و بوی بشر متجلی شود و هر دو محال است  ؛ اما عرفا استدلال مینمایند : زمانیکه حرکت در سیر نزولی آن  از وحدت به کثرت ممکن است ، پس حرکت در سیر صعودی آن از کثرت به وحدت هم ناممکن نیست و در این سفر به مقامی برسد که منصور وار نغمۀ اناالحق و بایزید بسطامی گونه کوس ماعطمی الشانی سر دهد . فلاسفه گفته اند خداوند در ذات خود با بشر نسبتی ندارد و برای برقراری رابطه، بايد در سلسله مراتبی از عقول مجرده ، به در جۀ نزول نماید که زمینۀ برقراری رابطۀ او با انسان میسر گردد . در وجود شناسي آن ها، عوالم ملكوت و جبروت ، مابين عالم ناسوت و عالم لاهوت واسطه اند . عالم ملكوت عالم فرشتگان است و عالم جبروت عالم عقول مجرده و جبرئيل هم اشاره به يكي از اين عقول مجرده است

البته معنای '' نزول''  اين است كه لاهوت در اندازه های ناسوت مقدر شود و بحر در صورت و هيات كوزه گنجانده گردد ؛ زیرا  این شبهه را بوجود می آورد که خداوند می تواند دنيا را در کیلاسی جای دهد، بدون آن كه دنيا كوچك و کیلاس  بزرگ گردد ؟

مولانای بزرگ بر آن پاسخ زیبایی داده است  :

دم كه مرد نايی ، اندر نای كرد                       در خور نای است نه اندر خورد مرد

تنها اختلاف میان کلامی ها میان یکدیگر و اختلاف این ها با فقها و فلاسفه نبوده است زبان فرهنگ ها را به چالش گرفته است ؛ بلکه اختلاف شدید میان عرفای نظری مانند ابن عربی با عرفاییکه بیشتر مشرب عملی داشتند و به همین گونه اختلاف عرفای عملی یی ماننند مولانای روم با صدرالدین قونیوی که پیروی ابن عربی بود ، نیز وجود داشت .

در تاريخ تصوف نيز بحث مشابهي بين معتقدان به ''وحدت وجود'' و معتقدان به ''وحدت شهود'' وجودداشت. اعتقاد به'' وحدت وجود'' حكمی وجود شناسانه بود كه طبق آن عارف به مقامي مي رسد كه" با همه عالم يكي مي شود" ولي از منظر اهل '' وحدت شهود'' عارف به مقامي مي رسد كه '' حس مي كند كه با همه عالم يكي شده است". در واقع اين نوعي ذهنيت و احساس و نوعي شهود است نه نوعي ارجاع به امر واقع و وجودي . از تئوري هاي جديد فلسفي هم چنين بر مي ايد كه صحبت از عين منهاي ذهن ، امر مهملي است. '' زبان'' هم در واقع همان صورتِ كلامي ذهن است .

 به قول'' گادامر'' ارتباط انسان ها با هم، ارتباط '' افق هاي ذهني و معنايي'' آن ها با هم است و اين افق ها برآيند و برساخته ي ژنتيك و محيط و تاريخ و جغرافيا اند .

حال ايشان به كلي دگرگون مي شد. و به احوالاتی ماورايی دست می يافته اند . تعبير ''شديد القوا'' در مورد جبریيل كه در سوره مباركۀ نجم آمده و نحوة نزديكی جبرئيل با پيامبر به اندازة '' قاب قوسين '' و اين كه پيامبر در آن احوال در '' افق اعلا'' سير مي كند ، همه و همه از نوعي تجربۀ ماورایی و نامتعارف و غير عادی حكايت می كنند كه با انتقال سادۀ اصوات تطبيق نمی كند . تعبير شديد القوا بحث را به وجود نوعي القاي انرژي فوق العاده مي كشاند كه متعاقب وحی، پيامبر را به كلي منقلب مي ساخت و به حال عجيبی ميی انداخت و تمام قوای او را درگير می ساخت . اين تماميت و يكپارچگی وجودی است كه زمينه ساز شعور ِنبوت می شود تعبير شديد القوا بحث را به وجود نوعی القای انرژی فوق العاده می كشاند كه به تعقیب وحی، پيامبر را به كلی منقلب می ساخت و به حال عجيبی می انداخت و تمام قوای او را درگير می ساخت .

شايد ساده ترين و سطحي ترين تبيين از مكانيسم انتقال وحي اين باشد كه خداوند بواسطۀ جبریيل از زبان پيامبر به عربي سخن گفت و از پيامبر به عنوان يك مديوم صرف استفاده كرد ولی اين آيات نشان مي دهد مسأله پيچيده تر از اين حرف هاست . آن تبيين ساده شايد سوالي در اذهان ساده بر نيانگيزد ؛ اما برای اهل دل و علم كه با عوالم ماورايی سر وكار دارند چنين نيست . شناخت برای اذهان مختلف ، پروسه یی است از سطحی ترين لايه های حس ظاهر تا عميق ترين لايه های حواس باطنی و آيا معنی '' ذوبطون'' بودن قرآن غير از اين است ؟ و آيا می توان به ساده گی حکم کرد که هركس ظاهری ترين و سطحی ترين تعابير از گزاره های دينی را زير سوال برد به راستی كافر است ؟ حال آن كه سطحي ترين و ظاهری ترين دريافت ها مربوط به اهل تقليد و عميق ترينشان مربوط به اهل دل و "راسخون در علم"  است  .  تاثیرات این اختلافات  را بوضوح در عرفان اسلام می توان درک کرد . اثرات این اختلافات فکری را می توان در شعر و ادب دری بصورت آشکاری به مشاهده گرفت .

با توجه به اشارههای بالا وسعت و گسترده گی تاثیر گذاری عرفان در شعر وادب فارسی دری را بوضوع می توان دست کم درک کرد . در این شکی نیست که عرفان هم از آمیزههایی ازعناصر گوناگون اسطوره یی و دینی از زمان های قبل از تاریخ تا زمان های تاریخی متشکل گردیده و رگه هایی از آگاهی های ادیان گوناگون را از 5000 سال پیش از امروز در خود نگهداشته است . این عناصر به شکلی از اشکال خود را در بدنۀ فرهنگی کشور ما چسپانده اند و در هر زمانی به گونه یی با تغییر هویت اصلی جایگاۀ بلندی را زیر پوشش دینی تازه در بستر فرهنگ ما احزاز نموده اند . این تاثیر پذیری ها در طول تاریخ سبب ورود عناصر خرافی زیر نام عرفان در فرهنگ ما داخل گردیده است که غیث و ثمین کردن آن کار بایسته یی را خواهان است ؛ زیرا ورود این عناصر بر وجهۀ معرفتی و ارزشی عرفان تاثر نادرست افگنده و عناصر بالندۀ شناختی در عرفان را با بار سرشار باطینی خدشه دارد گردانیده است .  برای دستیابی به زبان بالنده و پویا که قدرت بیان و ارایۀ مسایل گوناگون بویژه با زبان علمی و فلسفی امروز هم خوانی داشته باشد ، ناگزیر باید دیوار های موانع زبانی را درید و چالش های درونی در زبان را حل گردانید . برای رسیدن به چنین حلی ناگزیر باید زبان را غنی گردانید تا توانایی و ظرفیت بیان و حمل مفاهیم جدید را دارا باشد .

از همین رو هستی شناسی بنای اصلی فلسفۀ اسلامی را تشکیل داده تا با شناختن حقیقی ترین موجودات با توجه به منطق علمی و منطق اسطوره یی به شناخت واجب الوجود دست یابد . برای وارد شدن به این مباحث باید علاوه بر مطالعهٔ مقدماتی و آشنایی مختصر با تاریخ فلسفه، با مباحث شناخت شناسی و هستی شناسی نیز آشنایی حاصل نمود . تا از  راه شناخت و تحقیق منطقی معارف الهی ، بنیهٔ استدلال و مبانی فکری را تقویت کرد  .  این گونه شناخت فلسفی با آنکه خود را محدود به امور عقلی و کاوش پذیر از جانب خرد انسان می داند ؛ اما دین علاوه بر آن به بیان امور فرا عقلی و مورد نیاز انسان نیز می پردازد که با روش ، زبان و هدف متفاوت کاوش های علمی را تا پردازش به امور فراعقلی و  نیاز های مبرم انسانی تا رسیدن به نظام فلسفی کامل به پیش میبرد .  فلاسفۀ بزرگی از ابن سینا تا میرداماد و سهروردی (2) دراین راه گام نهاده اند ؛ اما صدرا المتألهین فلسفۀ اسلامی را به گونۀ خاصی متکامل گردانید . او توانست تا در فلسفۀ خود کلام ، عرفان و فلسفه را به گونۀ ویژه یی با یکدیگر بیامیزد ؛ گرچه روش فلسفی او از جهاتی شبیه مکتب اشراقی است . یعنی به استدلال و کشف و شهود بصورت توام  معتقد است ؛ ولی از نظر اصول و از نظر استنتاج با مکتب اشراق  متفاوت است .

او توانست تا بسیاری از مسایل مورد اختلافات میان مکتب مشا  و مکتب اشراق ؛ فلسفه و عرفان  و فلسفه و کلام را حل نماید تا بالاخره  توانست  یک نظام خاص فلسفی  را بنیاد بنهد که در این فلسفه از روش های گوناگون اسلامی بهره گرفت تا منتج به ایجاد نظام فکری مستقل گردید . کشف حرکت جوهری به مثابۀ محرکی در غنای فلسفی او نقش داشت و او برخلاف فلاسفۀ قبلی اسلام بویژه ابن سینا جوهر را متحرک خواند ؛ در حالیکه ابن سینا با دسته بندی مقولات فلسفی مانند عرض و جوهر ؛ عرض را تحول پذیر و جوهر را ثابت میدانست . ملاصدرا با ارایۀ نظریۀ حرکت جوهری   نظام فلسفی جدیدی را ارایه داد که در گذشته وجود نداشت .

 صدرا (3) "وجود" (جوهر) را امری حقیقی  و ماهیت (عرض) را امری اعتباری دانست و تاکید کرد که  نه تنها اعراض ، بلكه خود جوهر عالم هم همواره در حركت ونوآفرينی است . در حالیکه سلف او ابن سینا صور جوهری را  محصول حركت نه ؛ بلكه مخلوق اراده خالقی از سير درونی طبيعت می دانست  .  او باتوجه به فاعلیت خدا از نوع ایجاد ، با اشاره به نوعی حرکت دفعی که گویا بصورت دفعی یک جوهر به جوهر دیگر مبدل می شود ، تمایز میان فاعل طبیعی و فاعل الهی را درشفا  ارایه داد  ؛ در حالیکه صدرا  با رد نظریۀ حرکت دفعی ابن سینا ، حرکت جوهری را دایمی و بدون انقطاع دانسته و مخلوق ارادۀ الهی عنوان کرد که حرکت دم به دم از منبع فیض الهی که دایم الفیض است نشات میگیرد .

به باور صدرا  تحريك در حركت جوهری اين نيست كه محرك به چيزی حركت دهد؛  بلكه تحريك همان ايجاد وآفرينش است كه محرك  درآن موجد چيزی است كه ذاتش سيلان است  ؛ زیرا به باور او حركت ومتحرك درخارج يك چيز اند كه همان وجود گذرا وسيال است که سيال بودن وگذرا بودن حركت لازمۀ وجود متحرك است . با این تعبیر حرکت و متحرک در وجود سیال همزمان و همسان تجلی میکند و سیالیت حرکت وجود متحرک را لازمی میسازد ؛ زیرا حرکت و متحرک از سیالیت ذاتی برخوردار اند که از تحریک دم به دم ایجادگری فیض میگیرد و لحظه یی هم ایستایی را نمی پذیرد .

این تفکر فلسفی چنان ذهن را برای شناخت هستی گنجایی بیشبر می بخشد که تمامی موانع را برای دریافت حقیقت از سر راۀ انسان برداشته و او را به قله های بزرگ اندیشه سیر میدهد تا اندیشه اش به گسترده گی  حرکت فراتر از جوهر و عرض در هستی شکل بگیرد . این نظام فلسفی که در بستر حرکت پایان ناپذیر عرض و جوهر شکل گرفته است که با ایستایی سر سازش نداشته و انسان را  بر بام بلند عقلانیت تکیه داده  تا  با عزمی عاشقانه به دنبال دگرگونی های پر شکوهتر در هستی بر آید .  انسان هم زمانی موفق   به دگرکونیهای مثبت و فعال در زنده گی خود میگردد که  با استمداد از شناخت های تازه به تازه به کشف ها و فناوری های جدید دست یافته  و با عمومیت بخشیدن این آگاهی ها در حوزههای سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی به سوی شگوفایی و پیشرفت حرکت نماید . 

در چنین جامعه یی مردان خود آگاه و جهان آگاه با درک مسؤولیت انسانی ، تا ریخی ، جغرافیایی و اجتماعی امور جامعه را بر دست گرفته و در روشنایی پیشرفته ترین آگاهی های سیاسی و اجتماعی سرنوشت مردم خود را رقم میزنند . چین جامعه یی بر بنیاد ارزش ها شکل میگیرد ، ارزش هاییکه رستگاری انسان را بصورت واقعی در یک نظام مردم سالار بدون دخالت مغرضانۀ چهرههای بلعمباعوری تاریخ  تضمین مینمایند .  این جامعه با ارزش ها هم آویز و از بی ارزشی ها گریزان است . سرنوشت این جامعه را مردم آن تعیین مینمایند که نخبگان سیاسی و ایلیت سیاسی درسمت و سو دادن نظام و چگونگی گزینش آن نقش تعیین کننده دارند . توجه به ارزش های اخلاقی در چنین جامعه برای اعتلای روحی و جسمی افراد آن است که خدا با آن کاری ندارد ؛ زیرا اودر این روند به گونۀ هادی بزرگ و راهنمای برتر نقش دارد که تصمیم را برای خود انسان گذاشته و او را مسؤول خوانده است و در برابر مسؤولیتش پاسخگو است که این پاسخگویی هم برای رفاۀ جامعۀ انسان است و همه در زمین خدا تحقق پیدا میکند. خدا هر گز محدودیتی را برای انسان وضع نکرده است که او را از شناخت های علمی و فلسفی و کشف و اختراع و کاربرد این ها در جامعه یاز بدارد . انسان مختار و آزاد آفریده شده و حق دارد که از امکانات موجود خود استفاده نماید ؛ اما این حق داشتن نباید به معنای مزاحمت به آزادی دیگران باشد و برای رعایت و مواظبت درست از این آزادی مسؤول خوانده شده است . با آنکه مسؤولیتش فردی و اجتماعی خوانده شده ؛ اما پاسخگویی او در برابر اعمال اجتماعی او است که در این مورد قانون حق دخال را دارد ؛ گرچه اعمال فردی او در صورتیکه به جامعه زیان برساند ، قابل بازپرس است ؛ اما بدور از  حریم قانون بویژه در حریم خانواده قابل تعقیب نیست . پایه های تفقه در دین آنقدر استوار و محکم است که امام اعظم ها را مجهز با استدلال آهنین نموده بود . چنانکه امام شافعی می گوید : هرگاه شخصی بگوید که امام اعظم گفته است : من به اثبات میرسانم که این ستون چوبی طلا  است .  وی افروده بود : بدون آنکه از وی طالب استدلال شوم  ، این گفتۀ او را می پذیزم  ؛ زیرا  او چنان فقیه استدلالی است  که حتی توانایی اثبات این حرف خود را دارد . او که بنیاد گذار کلام در اسلام است و هرگاه روند اجتهاد و تفقه در اسلام رشد میکرد . امروز بسیاری اختلاف ها میان عقل و دین از بین میرفت و فاصلۀ عقل و دین به وسعت امروزی اش در جهان اسلام وجود نمیداشت .  عقلانیت بصورت کنونی آن از بی شوری رنج نمی برد و در زندان قشریت دست  و پا نمی زد . در سایۀ حمایت استبداد و تحجر عقلانیت به چوگان دین سرکوب گردید و عقل که جایگاۀ بلندی در دین داشت ، از بالا به زیر افگنده شد ، عقل زدایی رنگ دینی به خود گرفت و دین در وادی اوهام و خرافات رها گردید . عقل به مثابۀ ابزار مسأله ساز و پرسشگر از بستر دین کوچانده شد و تلاش ها برای دریافت الگو های عقلی در حوزهها مختلف عقیم و نازا باقی ماند .

این در حالی است  که نبود شوریده گی عقلی از یک سو محصول نداشتن ، سوال و موضوع  و  از سویی هم  شکست پیاپی عقل گرایی است  که پیوند این دو در دوران معاصر پارادایم و الگوی اساسی تفکر مدرن را ساخته و در ذات خود مسأله ساز است .

این شوریده گی در حصار آهنین تفکر دگم متافزیک و اسطوره یی ضد عقلانیت گیر مانده است . این درحالی است که  در زمان  اسارت شکستن زندان ناممکن و بصورت طبیعی هم ذهن توان شکستن این زندان را ندارد . برای شکستن چنین زندانی آگاهی نیاز است تا شیوهها و روش های  شکستن به شکل ذهنی و عینی فراهم گردد تا اسارت شکسته شود و رهایی از زندان میسر شود . 

رهایی عقل از بند متافزیک و سطوره به معنانی رهایی عقل از  اسارت دیر پایی است که از مدت های طولانی بدین سو در بند اوهام گیر مانده است . اسارت ستیزی عقل به دوران جدید تقکر میرسد که مدت  های زیادی در زندان تفکر متافزیک و اسطوره یی بود . این طرز تفکر در واقع یک نوع نگاۀ افسونگرانه به هستی دارد که با عقل ناسازگار است ؛  زیرا فرازمانی و فرامکانی است و این ویژه گی آن سبب برقراری یک نوع رابطۀ جادویی و افسونگرانه با  جهان واقعیت شده است . از این رو  برای رهایی تفکر و عقلانیت از اسارت افسون زدایی امری لازمی به شمار میرود ؛ چون  تفکر عقلانی در زندان قرار نداشته ؛ اما در زندان عقل اسیرشده است  . این در حالی است که خود عقل زندان شکن است و توانایی رهایی تفکر را از زندان عقل دارا است .

با رهایی تفکر عقلی از بند تفکر اسطوره یی نگاهها نسبت به جامعه، انسان و تاریخ بحیث "ابژه" جدا از هرنوع پیوند مفروضات متافزیکی بیشتر عقلانی شد . جامعه و انسان بحیث دو موجود مستقل به عنوان "ابژه " های  نگاۀ یاد شده مورد شناخت قرار گرفتند و فاصله بین نگاه و ابژه هم عقلانی گردید یعنی برای دستیابی به شناخت و معرفت  ، منطق و روش شناسی بوجود آمد .

پس از این در حوزۀ تفکر و اندیشه سه مسأله مانند "نکاه " ، "ابژه" و فاصله اهمیت خاصی پیدا کردند اولی تشخیص و درک درست یعنی فهم ، دومی  به مثابۀ ایزار این فهم متکی بر عقل و سومی هم عینیت مورد مطالعه و شی نگریسته شده است که پذیرفتن این توامیت به شکل هستی شناسانه در تفکر و فردیت خویش و بعد تداوم و گسترش آن در حوزههای سیاسی ، اجتماعی  و فرهنگی است .

این در صورتی ممکن است که اول از همه آشنایی با عقلانیت اندیشی و راه و روش آن به شکل هستی شناسانه در تفکر فردیت شکل گیرد و در پهنۀ اجتماعی ، سیاسی و فرهنگی گسترش یابد ، دوم به توامیت سه مسألۀ مهم "نگاه " ، "ابژه" و " فاصله به شیوۀ هستی شناسانه پی برد ، سوم آگاهی عقلانی بر وجود زندان آهنین تفکر پیدا کرد که سبب اقناع تفکر در بعد فردی و اجتماعی میگردد و چهارم نظام فرهنگی و اجتماعی این زندان  را باید به نقد گرفت  . درک فرضیۀ اولی و دومی در روشنایی معرفتی قبلی ممکن است تا زمینه برای رفتن به سوی فرضیۀ سوم و چهارم ممکن گردد .

تنها وقوف یافتن به این فرضیه ها کافی نه ؛ بلکه برای بیان این ها و شکستن این زندان ها به زبان خاصی لازم است ؛ البته زبانی که دیوار های زبانی را بشکند و شکاف درونی آنرا برای رسیدن به زبان واحد بحاطر ارایۀ مفاهیم علمی بهم تنید  تا قدرت زبان را از گسترۀ  تغزلی و اسطوره یی تا مقام علمی وادبی بلند برد .

زبان تنها وسیلۀ افهام و تفهیم نه ؛ بلکه خانۀ معنا و جامۀ انبوهی از مفاهیم است که باری از معنای های گوناگون را حمل میدارد . این زبان است که قابلیت انتقال فرهنگ و آگاهی ملتی را دارد .  به هر اندازه ییکه این زبان کامل وتوانایی  ادای مفاهیم را داشته باشد ، به همان اندازه در انتقال مفاهیم عناصر فرهنگی رسایی دارد . غنا و توانمندی هر زبان در  انتقال بار معنایی آن در حوزههای علمی و فلسفی است ؛ زیرا زبانی که  توانایی حمل مفاهیم علمی و فلسفی را نداشته  باشد ،  نه تنها توان تشریح و ارایۀ شناخت های تازۀ بشری را در حوزههای مختلف ندارد ؛ بلکه از داشتن ظرفیت برای شناخت های جدید علمی و فلسفی نیز عاجز است .  به گونۀ مثال هر روز در غرب  انکشافات جدیدی در حوزۀ علمی و فلسفی صورت گرفته و اختراعات تازه یی در عرصۀ فناوری ها شکل میگیرد . در موازات این تحول هر لحظه ده ها واژه به زبان انگلیسی افزوده می شود ؛ گرچه با افزایش واژهها در زبان انگلیسی  به غنامندی آن اضافه می شود ؛ اما ورود انبوهی از مفاهیم جدید در جغرافیای یک  زبان بر پیچیده گی آن نیز علاوه مینماید که انتقال مفاهیم برای موضوعی خاص بر ظرفیت گزینشی زبان می افزاید . انتخاب واژۀ معین از میان دهها واژه خود به خود بر پیچیده گی انتقال مفاهیم اضافی  میکند . زبانیکه بسترش برای ورود واژههای جدید باز است و هر لحظه واژۀ تازه یی به آن افزوده میشود ، با دشواری های یادشده مواجه است ؛ پس زبانی که با عالمی از واژههای جدید بیگانه است ، بصورت طبیعی از انتقال مفاهیم تازه عاجز بوده و در صورتیکه روی آن کار نشود ، به تدریج از قافلۀ زبان زندۀ دنیا عقب مانده و نابود میگردد  . بر مترجمان ومحققان یک کشور است که چگونه با برگردانی مسایل پیشرفته از زبان زندۀ دنیا به غنامندی و بالنده گی زبان خود بیفزایند  ؛ گرچه با وارد شدن هرمنوتیک در مباحث علمی ، فلسفی و ادبی  بسیاری چیز ها را در حوزۀ ترجمه و تاویل متحول گردانیده است . با وارد شدن تاویل در ادبیات در کنار سایر دشواری ها زبان را با چالش تازه یی رو به رو گردانیده است ؛ گرچه زبان های دنیا در گذشته هم با دشواری های مواجه بوده و هر زبانی با توجه به بستر فرهنگی خاص  خودش دارای ویژه گی ها و ظرفیت های زبانی و حمل انتقال مفاهیم خاص را داشت .  در زبان های پیشرفته و زندۀ دنیا چنین چیز هایی  درک و احساس شده می توانند  . به گونۀ مثال زبان فرانسه یی ظرفیت خوبی برای حمل مفاهیم ادبی ، زبان آلمانی ظرفیت خوبی برای انتقال مفاهیم تخنیکی و فناوری را داشت که با پیشرفت کشور های انگلیسی زبان ، بخشی از توانایی های این زبان ها به زبان انگلیسی منتقل گردید . با این هم زبان ها دارای ظرفیت های ویژه یی اند که بصورت درونی قدرت بالنده گی را داشته و تحولات زمانی در حوزههای مختلف از این توانایی های آنان نه کاسته ؛ بلکه بر آن نیز افزوده اند . چنانکه زبان های  لاتین و عربی از جمله کامل ترین زبان های دنیا به حساب می آیند که امروز هم تا حدودی این توانایی خود را حفظ  کرده اند  . از همین رو است که حتی تا اکنون هم این دو زبان بحیث زبان علمی و فلسفی در مراکز علمی و  فلسفی و بویژه دانشگاهها مورد استفاده هستند . استفادۀ موازی این دو زبان را در مضمون "اناتومی" و "فزیولوژی" در انستیتیوت طب کابل بوضوح مشاهده کرد .


August 29th, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي